آناهید،الهه آب ها
 
 

 

مرا بسپار در یادت به وقت لرزش قلبت

نگاهت گر به آن بالاست و در حال دعا هستی

دعایم کن که من محتاج محتاجم...

 



ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:, :: 20:26 :: توسط : آناهید

 

هنوز هستند پسرانی که بوی مردانگی می دهند در دستانشان عزت یک مرد ، یکمرد واقعی لمس می شود. اهل ناموسبازی نیستند! می شود روی حرف و قول هایشان حساب کرد ...

هنوز هم هستند دخترانی که تنشان بوی محبت خالص میدهد،نابند...آری،هنوزهم هستند!

 بکرند!کمیاب اند! پاک اند! نادرند...

هنوز آدم هایی از جنس فرشته پیدا می شود / هستند ! نادرند ! کمیاب اند ! اما هستند..

پس زندگی میکنیم...حتی اگر بهترين هايم را از دست بدهم!!! چون اين زندگی کردن است که بهترين های ديگررا برايم ميسازد بگذار هر چه از دست ميرود برود....!!!! من آن را ميخواهم که به التماس آلوده نباشد حتی زندگی را...

 


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:, :: 13:5 :: توسط : آناهید

 

جلوی من حرکت نکن من پیروی نمی‌کنم ، پشت سر من حرکت نکن من رهبری نمی‌کنم

تنها کنارم قدم بزن و دوستم باش...




آلبر کامو(فیلسوف فرانسوی)

 

 

 


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:, :: 12:52 :: توسط : آناهید

 

امشب که بلرزید دل و بعض و صدایت

آرام روان گشت دلت سوی خدایت

رفتی به در خانه آن قاضی حاجات

یاد آر مرا ملتمس لطف و دعایت...

 



ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, :: 20:30 :: توسط : آناهید

 

 

 

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: 14:17 :: توسط : آناهید

 

و خدا زن را از پهلوی چپ مرد آفرید
آری ، خداوند زن را از پهلوی چپ مرد آفرید
نه از سر او ، تا فرمانروای او باشد
نه از پای او ، تا لگد کوب امیال او گردد
بلکه از پهلوی او ، تا برابر با او باشد
و از زیر بازوی او ، تا مورد حمایت او باشد
  از نزدیکترین نقطه به قلب او
  تا معشوق و محبوب او باشد ...


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:, :: 19:21 :: توسط : آناهید

من باشم وتو باشی و...

یک کافه دنج خلوت باشد ...

حرف بزنیم

بخندیم

آه بکشیم

ادای این و آن را دربیاوریم

همدیگر را نصیحت کنیم و بعد خنده مان بگیرد

از اینکه خودمان بیشتر محتاجیم به این نصیحت ها

ساده و بی آلایش درد دل کنیم

بیرون کافه باران ببارد،برف یا حتی تگرگ

مهم نیست

مهم این است که هوا مثل همیشه نباشد

من از بی برنامگی این روزهایم گلایه کنم

تو از زیاد بودن درگیری هایت

هی من غر بزنم،تو امید بدهی

ادای روشنفکری درنیاوریم

قهوه سفارش ندهیم وقتی حس خوردنش با ما نیست

یک لیوان بزرگ پر از بستنی شکلاتی،شیرین شیرین

به شیرینی تویی که می فهمی ام

به شیرینی دوستیمان

من باشم .. تو باشی...

 


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, :: 18:40 :: توسط : آناهید

 

دوستت دارم به آن اندازه اي که عاشقم ، عاشق يک عاشق واقعي ، عاشق تو
عاشقي که براي رسيدن به تو لحظه شماري ميکند ،به عشق اين لحظه هاي انتظار دوستت دارم
به اندازه تمام لحظه هاي زندگي ام تا آخر عمرم عاشقم ،
به عشق اينکه تو را تا آخرين نفس دارم ، دوستت دارم
به عشق اينکه گاهي با تو و گهگاهي به ياد تو در زير باران قدم ميزنم عاشق بارانم
به عشق آمدن باران و به اندازه تمام قطره هاي باران دوستت دارم
به عشق تو به آسمان پر ستاره خيره ميشوم ،به اندازه تمام ستاره هاي آسمان دوستت دارم
به عشق ديدن تو بي قرارم ، تا تو را دارم هيچ غمي جز غم دلتنگي ات در دل ندارم،
به اندازه تمام لحظه هاي بيقراري و دلتنگي دوستت دارم
من که عاشق چشمهايت هستم ، عاشق گرفتن دستهاي مهربانت هستم ،
به عشق نگاه به آن چشمهاي زيبايت دوستت دارم
لحظه هاي عاشقي با تو چقدر شيرين است ، آنگاه که با تو هستم يک لحظه تنها ماندن نفسگير است.
به شيريني لحظه هاي عاشقي دوستت دارم...

 

 

و چه شیرین بود دوست داشتن او...

 


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 8 مرداد 1391برچسب:, :: 18:31 :: توسط : آناهید

معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا

 

دخترک خودش رو جمع و جور کرد،

سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید

و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟ 

معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد،

تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟!

فردا مادرت رو میاری مدرسه... می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!
 

دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد...

اونوقت برای خواهرم شیر خشک میخریم که شب تا صبح گریه نکنه...

اونوقت...

اونوقت قول داده برای من هم یه دفتر بخره

که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم...

اونوقت قول می دم مشقامو...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد.....

******************************************

حالا اون دخترکوچولو بزرگ شده و ...

 

 

 

 


ارسال شده در تاریخ : شنبه 7 مرداد 1391برچسب:, :: 12:55 :: توسط : آناهید

 

 

انقدر مزه میده وقتی افطاری تا خرخره ت خوردی  مثل این دستت رو بذاری رو شکمت و بخوابی...

وای خدا چه بامزه س

اصن عاشقشم یعنی...

راستی دیر شده ولی ماه مهمونی خدا مبارک...

 

 


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:, :: 23:30 :: توسط : آناهید


دوستان کتاب شازده کوچولو رو به همه تون توصیه میکنم.فوقالعاده س

چه خوبه همه مثل شازده کوچولو باشن

وقتی شاده قه قه میخنده

وقتی عصبانیه داد میزنه

وقتی ناراحته گریه میکنه

و نمیذاره چیزی تهه دلش بمونه

اینگونه زلال بودن زیباست

هرکسی به کتاب دسترسی نداره تو نظرات بهم بگه تا براش ایمیل کنم

 


 


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:, :: 17:9 :: توسط : آناهید

اقایی متعصب سوار تاکسی میشه، به راننده میگه: این رادیو را خاموش کن، چون در مذهب ما شنیدن موسیقی حرام است، در زمان پیغمبر رادیو و موسیقی نبود، مخصوصا" موسیقی فرنگی که مال کفار است. راننده رادیو را خاموش میکنه، تاکسی را متوقف میکنه و درب تاکسی را باز میکنه میگه: در زمان پیغمبر تاکسی نبود، شما بفرمایید پایین منـتظر شتر بشید!!!

 

 


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:, :: 17:0 :: توسط : آناهید

 

من نه عاشق هستم ونه محتاج نگاهی که بلغزد بر من

من خودم هستم و یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزد

من نه عاشق هستم و نه دلداده به گیسوی بلند و نه آلوده به افکار پلید

من به دنبال نگاهی هستم که مرا از پس دیوانگی ام میفهمد...

 

 

 

من به دنبال نگاهی هستم که مرا از پس دیوانگی ام میفهمد...

 

 

 


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:, :: 16:37 :: توسط : آناهید

 

 

مواظب باش محو دریا نشوی !

زیرا ...

همين كه غرقش شدی

پس می زند تو را...!

 

 

 


 

 

دریا بودی

بزرگ،عظیم

همیشه از نزدیک شدن بهت میترسیدم

همیشه از کنار دریا بودن غرق لذت میشدم

ولی به سمت این دریا کشیده شدم

خودت منو کشوندی

دیگه به کنار دریا بودن راضی نبودم

میخواستم با دریا باشم

دریایی باشم

ولی پسم زدی

چون غرق دریا شدم،چون شنا کردن تو دریا رو خوب بلد نبودم

بهتر بگم، شنا کردن تو دریای متلاطم رو بلد نبودم

وکاره سختیه شنا کردن تو دریای متلاطم

و حداقل کاره من نبود

همه چیز تموم شد...

تو دریا موندی و من.....

 

 

 


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:, :: 20:23 :: توسط : آناهید

يک بار بگويي مرا دوست داري ، نميتواني در قلبم بماني ، با آن نگاه عاشقانه ات مرا اسير نکن ، با آن حرفهاي عاشقانه ات مرا وابسته خودت نکن.
مرا در آغوش خودت نگير ،که اين احساس تضميني براي ماندن نيست ، تو ميگويي قلبم را به تو ميدهم و مرا ميبوسي ، اما بوسيدن قول ماندن نيست.
با اين احساسات مرا درگير خودت نکن که عشق بازيچه دست احساساتمان نيست.
آسان است دلبستن ، ولي سخت است دلدادگي ، تو برايم پروانه نباش که سوختن شمع ، هميشگي نيست.
مثل ابر بهار نباش که بارانت نميشوم ، مثل ستاره نباش که آسمانت نميشوم.
دست در دستان من نگذار که دستها روزي رها ميشوند ، پا به پاي من در جاده ها نيا که همسفران روزي رفيق نيمه راه ميشوند...

 


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:, :: 20:17 :: توسط : آناهید

 

 

باورنمیشه اما...

این تویی که داره میره

خیره میمونم به چشمات حتی گریه م نمیگیره

 


 


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:, :: 21:38 :: توسط : آناهید

 

 

بذار حبس ابد باشم تو عشقی که برام رویاس...

 

 

 

 

 

 

 


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:, :: 20:8 :: توسط : آناهید

خیلی ممنون انقدر آسون منو داغون کردی

واسه احساسی که داشتم دلمو خون کردی

تو که هیچ حسی به این قصه نداشتی واسه چی

منو به محبت دو روزه مهمون کردی

همه عالم میدونستن که بری میمیرم

اما رفتی و همه عالمو حیرون کردی

خیلی ممنون واسه هر چی که اوردی به سرم

خیلی ممنون ولی من هیچ وقت ازت نمیگذرم

...

من حواسم به تو بود و تو دلت سر به هوا

با همین سر به هواییت منو ویرون کردی

من که با نگاه شیرین تو فرهاد شدم

مگه این کافی نبود که منو مجنون کردی

 

 

 


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 27 تير 1391برچسب:, :: 14:29 :: توسط : آناهید

دلم برای کسی تنگ است که...

که بغض نبودنش در من دنیایم را زیر و رو میکند

دلم برای کسی تنگ است که من نبودنش را خواستم

دلم تنگ است

دلم تنگ است

دلم تنگ است

از نبودنش میترسم

نبودنی که من خواستمش

دلـــــــــــــــــــــــــــــــم تنگ است

 


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, :: 7:49 :: توسط : آناهید

 

 

دنیا ازت بیزارم...

 

 

 


ارسال شده در تاریخ : شنبه 24 تير 1391برچسب:, :: 23:40 :: توسط : آناهید

میگی بازم کنار همدیگه واژه بچین...

راجع به چی؟

باشه بشین...

چشاتو بازکن،یه لحظه مال من باش،یه لحظه بیا توی حس و حال من باش...

پس میکروفن رو به دست من بده بگم،از این زمونه و از دلی که تکه تکه است...

هر اهنگ منم مساویه ذکر یک درد،جز اینم ندارم یه فکر بهتر...

از چی بگم برات ،انتظار داری چه چیزی از جیب من دراد؟!

به جز کاغذ سفید پاره؟!!!خب اره رفیق حرف توشه،ولی با خودکار سفید...

تو هم مثل منی،تو هم کم درد نداری،درد اصلیت اینه که تو هم درد نداری...

من کسی نیستم با این زخما دردم بگیره،ولی این اشکها رو کی میخواد گردن بگیره؟!!!

ازچی بگم خدا؟!!!...

از این بنده های خسته،از این همه درد تموم دنده هام شکسته...

خنده هامو نبین،این خنده هام یه چسب رو لبم،این منم با یه ردپای خسته...

از چی بگم؟!!!...

بگو از یه روح زخمی،که باید یک تنه بره تو قلب کوه سختی...

از روزایی که خط خوردن توی تقویم،خبر میدن از یه اشتباه رو به تخریب...

از چی بگم؟!!!...

از بچه های پایین شهر،که غذا واسه خوردن دارن ماهی یه شب...

اونکه تنها دلیل خوابش به عشق فرداس،تنها پاتوق عشق و حالش بهشت زهراس...

یا که بگم از اون رفقای کاخ نشین،که هستن تو واردات کالای ساخت چین...

تو به من اینو بگو من از چی بگم خب،ما گفتیمو تموم دردا ریشه کن شد؟!!!

از چی بگم؟!!!...

دلی که فقط اسمش دله یا عمری که نصفش اشکه نصفش گله...

از روح توی زندون که جسمش وله،ادم مجبوره که با شرایط وقفش بده...

از چی بگم؟!!!...

بگو از یه روح زخمی،که باید یک تنه بره تو قلب کوه سختی...

ولی قسم بخدا قسم به روح تختی،که من بدون ترس میرم به سوی تقدیر...

خیلی خشنه زندگی ولی حوصله کردم،تو فشن زندگی من یه مدل دردم...

ولی دفتر گذشته هامو ذره ذره کردم،واومدم که پی دردسر بگردم...

از چی بگم؟!!!......

 

 

 

 

 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 23 تير 1391برچسب:, :: 22:12 :: توسط : آناهید


 

زن همیشه زیباست

گاهی انتقــام جو و گاهی عـاشق پیشه

گاهی می آفرینــد و گاهی میمیرانــــد!
...
با هر خطایی دلگیر و با پرســتش آرام میگیرد

گویا ، " زن " نیز طبع خــدایی دارد...!...

 


 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 19 تير 1391برچسب:, :: 14:36 :: توسط : آناهید

 

سوگند  به  روز  وقتی  نور می گیرد  و به شب  وقتی آرام  می گیرد  که من  نه تو را رها  کرد ه ام و نه با  تو دشمنی کرد ه ام. (ضحی 1-2)
افسوس که هر کس را به تو فرستادم  تا  به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را که مرا به سخره گرفتی. (یس  30) 
و هیچ پیامی از پیام هایم به تو نرسید مگر از آن روی گردانیدی.(انعام 4)
و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو  قدرتی نداشته ام(انبیا 87)
و  مرا به مبارزه طلبیدی  و چنان توهم زده شدی که  گمان بردی  خودت بر همه چیز  قدرت   داری. (یونس  24)
و این در حالی  بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی   بگیرد نمی توانی از او پس بگیری  (حج 73)
پس چون   مشکلات از  بالا  و پایین آمدند و  چشمهایت از وحشت فرورفتند، و قلبت آمد توی گلویت  و تمام  وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من گمان  بردی چه گمان هایی ( احزاب 10)
تا زمین با  آن فراخی بر تو تنگ آمد  پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به  سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربان ترینم در بازگشتن. (توبه 118)
وقتی در تاریکی ها  مرا  به زاری خواندی که اگر تو را برهانم  با من می مانی، تو را از اندوه رهانیدم اما  باز  مرا  با دیگری در عشقت شریک کردی (انعام  63-64)
این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و  رویت را آن طرفی کردی و هروقت سختی به تو رسید  از من ناامید شده ای. (اسرا 83)
آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت؟ (سوره شرح 2-3)
غیر از من  خدایی که برایت خدایی کرده است ؟ (اعراف 59)
پس کجا می روی؟ (تکویر 26)
پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟ (مرسلات 50)
چه چیز جز بخشندگی ام  باعث شد تا مرا که می بینی خودت را بگیری؟(انفطار 6)
مرا  به یاد می آوری ؟ من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را  در  آسمان پهن کنندو ابرها را پاره پاره  به هم فشرده می کنم تا  قطره ای باران از  خلال آن  ها بیرون آید و به خواست من  به تو اصابت کند تا  تو فقط  لبخند بزنی، و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود  (روم 48)
من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد ، و در شب روحت را در خواب به تمامی بازمی ستانم  تا به  آن آرامش  دهم و روز  بعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم  و  تا مرگت که به سویم بازگردی به این کار ادامه می دهم. (انعام  60)
من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت  می دهم  (قریش 3)
برگرد، مطمئن برگرد، تا یک بار دیگه  با هم باشیم (فجر 28-29)
تا یک بار دیگه  دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم. (مائده 54)
و آنگاه که دوست داری کسی به یادت باشد به یاد من باش که همواره به یادت هستم (بقره 152)
 
 

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 19 تير 1391برچسب:, :: 9:20 :: توسط : آناهید

گاهی دلم میخواهد وقتی بغض میکنم
خدا از آسمان به زمین بیاید
اشک هایم را پاک کند، دستم را بگیرد
و بگوید: اینجا آدمها اذیتت میکنند... بــیـــا بــــــریـــــــم

 

 


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:, :: 20:31 :: توسط : آناهید

من که نمیتونم براش اسمی بذارم شما یه اسمی براش بذارید...؟!!!

 

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 12 تير 1391برچسب:, :: 15:16 :: توسط : آناهید

 

 

 

بنازم غیرتت رو...


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 12 تير 1391برچسب:, :: 14:56 :: توسط : آناهید

هرکجا هستم باشم...

 

آسمان مال من است

پنجره، فکر، هوا ،عشق، زمین مال من است...

 

 

 


 

 


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 11 تير 1391برچسب:, :: 10:4 :: توسط : آناهید

این مردایی که همیشه ته ریش دارن...
اینایی که هیچوقت موهاشون بلند نیست...
اینایی که صداشون مردونست...
اینایی که وقتی ازشون جدا میشی تا یه ساعت دستات بو عطرشونو میده...
همونایی که وقتی کنارت نشستن بهت اس ام اس میدن دوست دارم.
اینایی که وقتی ازت دلخورن باهات حرف نمیزنن ودوست داری محکم بغلشون کنی...
اینایی که شبا موقع شب به خیر گفتن میگن مال خودمی...
اینایی که بددهن نیستن وقتی فحش ازت میشنون میگن بی ادب...
اینایی که دستاشونو با دوتا دستت باید بگیری...
همونایی که وقتی عصبانی میشی و داد میزنی بغلت میکنن و میگن باهم حلش میکنیم...
اینا خیلی دوست داشتنین
قدرشون رو بدونیـــــد....


ارسال شده در تاریخ : جمعه 9 تير 1391برچسب:, :: 16:3 :: توسط : آناهید


ارسال شده در تاریخ : جمعه 9 تير 1391برچسب:, :: 15:58 :: توسط : آناهید

من اینجا بس دلم تنگ است.

و هر سازی که میبینم بد آهنگ است.

بیا ره توشه برداریم،

قدم در راه بی برگشت بگذاریم،

ببینیم آسمان هرکجا آیا همین رنگ است؟!!!


مهدی اخوان ثالث

 


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:, :: 11:6 :: توسط : آناهید
درباره وبلاگ
به تماشا سوگند و به آغاز کلام
موضوعات
آدما تولدم آگاهی ... راستش رو بگو یا حسین و این است... ... مولانا دوست ... ... ... حرفایی که هر روز با خودم تکرار میکنم قبول دارین
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آناهید،الهه آب ها و آدرس anahid.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.